2006/12/27

تاریک خانه

امروز بعد از چند هفته پر کار که داشتم درس می خوندم
بالاخره امتحانم رو خوب دادم و اومدم خونه و یکمی استراحت
کردم،بعد از کمی کشمکش و دعوا با یک نفر که بالاخره به
گذاشتن گوشی از طرف من خاتمه یافت تصمیم گرفتم برای اینکه
بعد از این همه کار و یه دعوای حسابی روحم آروم بگیره یه کتابی
بخونم.تصمیم گرفتم کتاب تاریکخانه از صادق هدایت رو بخونم.
بعد از اینکه خوندمش دیدم که بابا این کتاب هر چند که حجمش خیلی
کمه و 5 صفحه هستش ولی توی این 5 صفحه چیزای زیادی توش
گفته شده.خیلی چیزا
من کلا از صادق هدایت خوشم میاد و شخصیتشو خیلی دوس دارم
قطعه ای از این کتاب که از زبان شخصیتی به نام میزبان هستش
به این مضمونه:
این تاریکی و روشنایی سرخ واسم لازمه،نمیتونم تو اطاقی بنشینم
که پشت سرم پنجره داشته باشه،مثه اینه که افکارم پراکنده میشه،
از روشنایی هم خوشم نمیاد.جلو آفتاب همه چی لوس و معمولی میشه.
ترس و تاریکی منشا زیبایی هستش:یه گربه روز جلو نور معمولیس،
اما شب تو تاریکی چشاش برق میزنه و موهاش می درخشه و
حرکاتش مرموز میشه،یه بته گل روزا رنجور و تار عنکبوت گرفتس،
شب مثل اینکه اسراری در اطرافش موج میزنه و معنی به خصوصی
به خودش میگیره.روشنایی همه چیرو بیدار و مواظب می کنه،در
تاریکی که هر زندگی و هر چیز معمولی یه حالت مرموز به خودش
می گیره،تمام ترس های گمشده بیدار میشن،در تاریکیه که آدم
می خوابه ولی گوشاش میشنوه،خود شخص بیداره و زندگی حقیقی
آنوقت شروع میشه.آدم از احتیاجات پست زندگی بی نیازه و عالم
معنوی رو سیر می کنه،چیزاییرو که هرگز به اونا پی نبرده به یاد میاره
این کتاب رو توصیه می کنم که حتما بخونین(البته ما کوچیکتر از این
حرفها هستیم)
در هر حال اگه از کتاب خوشتون اومده روی تاریک خونه کلیک کنین تا
کتاب الکترونیکی اونو دانلود کنین.این کتاب با نرم افراز آکروبات ریدر
باز میشه که برای دانلود این نرم افزار میتونین روی اسم نرم افزار کلیک
کنین.امیدوارم خوشتون بیاد

2006/12/24

مسافر

آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
تنه ای بر در این خانه تنها زد و رفت



2006/12/18

ارغوان

اخوانیه شعر از هوشنگ ابتهاج هستش که من خیلی دوس دارمش
واستون هم شعرشو میزارم و هم دکلمه شو.دانلود دکلمه حدود
6 دقیقه ای طول می کشه.ولی مطمئن باشین که ارزششو داره.
برای دانلودش فقط کافیه روی حرف ذکلمه کلیک کنید.
ممنون
منو از نظراتون بی نصیب نزارین




ارغوان شاخه همخون مانده من

آسمان تو چه رنگ است امروز؟

آفتابي ست هوا؟

يا گرفته است هنوز ؟

من در اين گوشه كه از

دنيا بيرون است


آفتابي به سرم نيست

از بهاران خبرم نيست

آنچه مي بينم ديوار است


آه اين سخت سياه

آن چنان نزديك است

كه چو بر مي كشم از سينه نفس

نفسم را بر مي گرداند

ره چنان بسته كه پرواز نگه

در همين يك قدمي مي ماند

كورسويي ز چراغي

رنجور

قصه پرداز شب ظلماني ست

نفسم مي گيرد

كه هوا هم اينجا زنداني ست

هر چه با من اينجاست

رنگ رخ باخته است

آفتابي هرگز

گوشه چشمي هم

بر فراموشي اين دخمه نينداخته است

اندر اين گوشه خاموش فراموش شده

كز دم سردش هر شمعي خاموش شده

باد رنگيني

در خاطرمن

گريه مي انگيزد

ارغوانم آنجاست

ارغوانم تنهاست

ارغوانم دارد مي گريد

چون دل من كه چنين خون ‌آلود

هر دم از ديده فرو مي ريزد

ارغوان

اين چه راز ي است كه هر بار بهار

با عزاي دل ما مي آيد ؟

كه زمين هر سال از خون پرستوها رنگين است

وين چنين بر جگر سوختگان

داغ بر داغ مي افزايد ؟

ارغوان پنجه خونين زمين

دامن صبح بگير

وز سواران خرامنده خورشيد بپرس

كي بر اين درد غم مي گذرند ؟

ارغوان خوشه خون

بامدادان كهكبوترها

بر لب پنجره باز سحر غلغله مي آغازند

جان گل رنگ مرا

بر سر دست بگير

به تماشاگه پرواز ببر

آه بشتاب كه هم پروازان

نگران غم هم پروازند

ارغوان بيرق گلگون بهار

تو برافراشته باش

شعر خونبار مني

ياد رنگين رفيقانم را

بر زبان داشتهباش

تو بخوان نغمه ناخوانده من

ارغوان شاخه همخون جدا مانده من

2006/12/16

یک اتفاق خیلی بد


یک اتفاق خیلی بد چند ماه پیش واسم پیش امد که منو خیلی تکون داد.تقریبا دو و نیم ماه پیش که رفته بودیم شمال،موقع برگشتن کمی پایینتر از تالش(هشت پر)به طرف آستارا،یک امامزاده هست،اونجا واسه صرف نهار پیاده شدیم.مامانم و داداشم داشتن نهار رو آماده می کردن که من و بابام و داداش کوچیکم مناظر اون ور جاده رو دیدیم و هوس کردیم که بریم اون طرف جاده.موقعی که می خواستیم از جاده رد شیم حدود یک متری از جاده فاصله داشتیم،اینور و اونور جاده رو نگاه کردیم،بابام دید که یک پژو داره از دور میاد،به ما برگشت گفت که بزارید این پژو رد بشه بریم اونور جاده.ما هم گفتیم باشه.ولی راننده پژو همینکه رسید به ما کشید به کنار جاده و بابا م رو که یک قدم از ما جلوتر بود زیر گرفت و مارو رد کرد.نگو می خواسته از طرف راست سبقت بگیره.بابایی که 20 سال در همه سختیها،در همه بود و نبودها دست مارو گرفته بود،در بغل ما بدون اینکه کاری از دست ما بر بیاد،از دستمون رفت.خیلی سخته که نتونی جواب محبت های یک نفر رو که این همه بهت محبت کرده نتونی بدی و در سخت ترین شرایطش،نتونی دستشو بگیری،ولی هنوزم که هنوزه من نتونستم این حادثه رو واسه خودم بقبولونم.فکر می کنم که هنوز زنده است و کنارمه.فکر می کنم که بازم هر وقت برم خونه میاد به پیشوازم با اون عینک و اون مداد سیاهش که وقتی خونه بود باهاشون جدول حل میکرد .
اما حالا
آقای اهری هم یک مطلب خیلی جالب در مورد بابام نوشته بودن که اگه لطف کنین می خونینش

2006/12/15

یه شعر ساده

یه شعر ساده گفته بودم
گفتم بزارم تو وبلاگ شمام بخونین،لطفا من رو از نظرای صمیمانتون محروم نکنین
زندگی لرزش پرهای کبوتر در باد
زندگی ماندن لبهای شقایق بی آب
زندگی قاصدک خاطره هاست
زندگی سر خوردن پی در پی
روی کوه برفی دلهاست
زندگی چرخش یک چرخ بزرگ
بر روی آب و گل دریاهاست
زندگی مردن یک گل بوسه
گرم و نرم و زنده
بر روی یک لب سرد تنهاست
زندگی سرودن آزادی
احساس غمین یک تنهایی
در میان جمیع انسانهاست
زندگی دادن یک تن بر خاک
بوسیدن و بوییدن او با دل پاک
گریه بیتاب میان دلهاست
زندگی دادن یک دل بر دوست
با حضور همه عاشق هاست
زندگی بودن با یاران نیست
زندگی بی وفایی آن هاست
زندگی راه های بی پایان
تصمیم گرفتن بی پرواست

2006/12/14

یادمان باشد


يادمان باشد از امروز خطايى نکنيم

گرچه در خود شکستيم صدايى نکنيم

يادمان باشداگر خاطرمان تنها ماند

طلب عشق زهر بى سر وپايى نکنيم

2006/12/12

سلام

سلام
من دیروز به خاطر اینکه مشغول تنظیمات وبلاگ بودم،
نتونستم خودمو معرفی کنم.
امروز می خوام با یک تحریفی از شعر سهراب خودمو معرفی کنم:

اهل وبلاگم
روزگارم بد نیست
تکه کلامی دارم
خرده حرفی
سر سوزن عشقی
اهل وبلاگم
پیشه ام غم خواری است
گاه گاهی سخنی می سازم با رنگ
می نشانم به صدا
تا به آواز خلایق که در آن آزادی است
دل تنهایی تان تازه شود
چه دروغی،چه دروغی...میدانم
سخنم بی روح است
خوب می دانم حوض وبلاگ منم بی شادی است
پدرم پشت خاک سرخابی
پدرم پشت دو میله،زندانی
پدرم پشت زمانها مرده است
پدرم وقتی مرد دوستانم همه یارم بودند
پدرم وقتی مرد دل من در غم او آخر شد
زندگی چیزی بود مثل بازی در خواب
زندگی چیزی بود در میان مهتاب
زندگی در آن وقت حوض موسیقی بود
بار خود را بستم
آمدم در وبلاگ
من به مهمانی دنیا،تنها رفتم
من به دشت اندوه
من به باغ عرفان

من به ایوان چراغانی دانش رفتم

2006/12/11

سلام

سلام
من تازه به جمع بلاگرها ملحق شده ام.
می خوام هر روز حرفای دلمو اینجا بزنم.
نه بخاطر شما و نه به خاطر خودم.
فقط می نویسم.


حال من بد نیست . غم کم میخورم . کم که نه هرروزکم کم میخورم

آب میخواهم سرابم میدهند . عشق میورزم عذابم میدهند . عشق اگر این است مرتد میشوم . خوب اگر اینست من بد میشوم

بس کن این دل نابسامانی بس است . کافرم دیگر مسلمانی بس است . بعد از این بابی کسی خو میکنم هر چه در دل داشتم رو میکنم

چند روزی است که حالم دیدنی است حال من ازاین وآن پرسیدنی است . گاه برروی زمین زل میزنم گاه بر حافظ تفاعل میزنم
حافظ دیوانه فالم را گرفت،یک غزل آمد که حالم را گرفت:

ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم